سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مذهبی

قسمت

روز قسمت بود ، خدا هستی را قسمت میکرد . خدا گفت چیزی از من بخواهید ، هر چه که باشد ، شما را خواهم داد، سهمتان را از هستی طلب کنید ، زیرا خدا بسیار بخشنده است .هر که آمدو چیزی خواست . یکی بالی برای پریدن ، و دیگری پائی برای دویدن ، یکی جثه ای بزرگ خواست و آن یکی چشمانی تیز.یکی دریا را انتخاب کردو دیگری اسمان را.در این میان کرمی کوچک جلو امد و به خدا گفت :خدایا؛ من چیز زیادی از این هستی نمیخواهم . نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ و نه بالی و نه پائی و نه اسمان و نه دریا، تنها کمی از خودت را به من بده ،و خدا کمی نور به او داد.نام او کرم شبتاب شد خدا به او گفت : آن که نوری با خود دارد، بزرگ است ، حتی اگر به قدر زره ای باشد .و تو همان خورشیدی که گاهی زیر برگی کوچک پنهان میشوی .و رو به دیگران گفت :کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست ، زیرا که از خدا جز خدا را نباید خواست ...هزاران سال است که بر دامن هستی می تابد وقتی که ستاره ای نیست ...چراغ کرم شبتاب روشن است و کسی نمیداند که این همان چراغی است که روزی خداوند به کرم کوچکی بخشید


ارسال شده در توسط مهدی آرزو